اول ماه مه ١٣٨٣ دو قطعنامه به نام تجمعات و تشکل هاى مختلف کارگرى در ايران منتشر شد. اين قطعنامه ها در تجمعات مختلف خوانده شدند و مورد حمايت قرار گرفتند. فقدان يک قطعنامه واحد، بروز اختلاف و منجر شدن اين اختلاف به دو قطعنامه در نظر اول نقطه ضعفى است. اما، به نطر من، خيره شدن به اين نقطه ضعف و قرار ندادن آن در کل تصوير عمومى تر تحرک کارگرى و اجتماعى اشتباه است. تصوير بزرگتر را از مقابل ما دور ميکند و ما را به نتيجه گيرى نادرستي سوق ميدهد. دو قطعنامه گرچه نشانگر اختلاف و وجود شکاف ميان دو تمايل يا دو گرايش در جنبش کارگري است اما در همان حال نشانگر رشد اين جنبش هم هست. طبقه کارگر دارد در بعدي سراسري تر، هماهنگ تر و خود آگاه تر تحرک نشان ميدهد. به اين اعتبار طبقه کارگر دارد خود را ميشناسد، دارد با سياست هاي موجود در جامعه و در جنبش خود آشنا ميشود. ميفهمد که حرکت "مستقل کارگري" ميتواند و بايد از دولت مستقل باشد اما از سياست و احزاب نميتواند مستقل شود. حتي اگر در شرايط رکود سياسي بتوانيد قيافه غير سياسي و صرفا صنفي بخود بگيريد، در متن يک تحرک و زمين لرزه سياسي در جامعه هر خواست و هر تکان شما معناي سياسي پيدا ميکند. و جنبش هاي سياسى موجود در جامعه مهر خود را به اين حرکت ميزنند. راه فراري نيست. فراتر از اين، جامعه سرمايه داري روي دوش کارمزدي و روي دوش طبقه کارگر ايستاده است. هر تکان اين طبقه سياسي است و آنرا در نقشه تحرکات سياسي موجود در جامعه در جاي خاصي قرار ميدهد. هر حرکت اين جنبش بناچار آنرا در چارچوب حرکت هاي موجود در جامعه قرار ميدهد. به اين اعتبار هر حرکت کارگري، و بويژه هر حرکت عمومي و سراسري کارگري، صرف نظر از معني درخود آن، جزئى است در متن موزائيک سياسي جامعه و در اين متن معني پيدا ميکند و اين جايگاه سياسي خاصي را به هر حرکتي تحميل ميکند. طبقه کارگر وقتي قدم به ميدان عمومي سياسي ميگذارد، بناچار خود را در کنار و يا در متن دعواي سياسي موجود در جامعه خواهد يافت و درگير اين دعوا ميشود. خيره ماندن تاسف خورن در مورد اينکه چرا دعوائي صورت گرفته تمام تصوير را نشان نميدهد. درگير شدن در اين دعوا قبل از هرچيز نشان ميدهد که "غول از چراغ بيرون آمده" و دارد خود و محيط خود را ميشناسد. اين واقعيت چشم انداز روشنتري از تاسف خوردن به وجود دو قطعنامه را در مقابل ما قرار ميدهد و بايد به استقبال آن رفت.
تلاش براي به ميدان کشيدن طبقه کارگر در ابعاد سراسري و هماهنگ تلاش ارزشمندي است که حزب کمونيست کارگري و فعالين آن جزء لاينفک آن بوده اند و دست هر فعال کارگري و کمونيست را در اين راستا مي فشارند. اين تلاش بايد وسعت بگيرد، تشديد شود، هماهنگ تر و متحد تر شود. اما در همان حال ما تلاش ميکنيم که نمايند منفعت کل طبقه کارگر در جامعه باشيم و طبقه کارگر را به عنوان محور و نيروي اصلي براي برپائي يک انقلاب سوسياليستي و از ميان برداشتن بردگي مزدي به ميدان بکشيم. طبقه کارگر بايد در ابعاد هرچه وسيعتر و متحد تري به ميدان بيايد. اما سوال اين است که بزير چه پرچمي؟ اين سوال "تفرقه افکنانه" اي است که بايد براي آن جواب داشت. اگر اختلافي در ميان است و اگر دو قطعنامه ضروري ميشود دقيقا از جواب هاي مختلف به اين سوال است. اين يک سوال سياسي است و پاسخ دهنده را در وسط دعواي سياسي جامعه قرار ميدهد. راه فراري نيست.
اين دو قطعنامه نمايش تقابل دو گرايش است اما تقابل اين دو سنت يا اين دو گرايشي سابقه اي طولاني تري دارد. دست کم در دروره زندگي سياسي ما، از انقلاب ٥٧، اين دو سنت و اين دو جريان در مقابل هم ايستاده اند و هروقت تحرکي در جنبش کارگري بوده است اين دو سياست باهم رو در رو شده اند.
محورهاي تمايز اين دو گرايش يا اين دو سنت تعريف شده هستند. ممکن است کتاب واحدي در تعريف تمايزات اين دو گرايش نوشته نشده باشد اما جالب است که وقتي دو فعال سياسي يا دو فعال جنبش کارگري بهم برخورد ميکنند به سرعت متوجه تعلق هريک از خود به اين دو سنت ميشوند و بر اساس آن نزديکي ها و دوري ها و اتحادها و جدائي ها شکل ميگيرند. کدهائي که دوري ها و نزديکي ها و دو قطعنامه را شکل داده موضوع اين نوشته است. طبعا نميتوان به تفصيل در اينجا وارد بحث شد. بحث تفصيلي تر در نوشته هاي ديگري آمده است.
شايد بتوان از اينجا شروع به توضيح اختلاف کرد. از نظر ما سياست طبقاتي است اما طبقات تنها در مورد امور "خاص" طبقه خود حرف نميزنند. برداشتي که گويا بورژوازي تنها در مورد مالکيت بر ابزار توليد يا تنها در مورد کارگر و نحوه استثمار آن حرف ميزند يک برداشت صنفي از جامعه است. طبقات جامعه، پرولتاريا و بورژوازي، تنها بعنوان فروشنده و خريدار نيروي کار در صحنه جامعه در مقابل هم قرار نميگيرند. هر طبقه بايد کل افق خود براي جامعه را در مقابل مردم قرار دهد و تلاش کند که اين افق را به افق و آرزوي اکثريت مردم تبديل کند. اينجا از طبقات به جنبش هاي اجتماعي ميرسيم. هر طبقه ميتواند در پاسخ به مجموعه مسائل جامعه جنبش هاي مختلفي را شکل دهد و ميدهد. ما ليبراليسم، سوسيال دمکراسي، محافظه کاري، اسلامي و غيره را در جنبش بورژوائي داريم که احزاب سياسي مختلفي را به جامعه عرضه ميکنند. طبقه کارگر به شرطي شانس نجات از موقعيت کنوني را خواهد داشت و به شرطي حتي خواهد توانست که طبقه خود را بسيج کند که در اين ظرفيت ظاهر شود و به حزب خود که در اين ظرفيت ابراز وجود ميکند بپيوندد. ما در صحنه سياست افق خود و آينده اي که متصور هستيم را در مقابل جامعه قرار ميدهيم. در مورد کل جامعه و سرنوشت انسان در آن جامعه اظهار نظر کنيم. و بر متن چنين جدالي است که شانس اين را خواهيم يافت که توده طبقه خود و توده مردم را بسيج کنيم. اين نقطه تمايز مهمي است.
يک رگه يا گرايش در جنبش کارگري سنتا کارگر را نه يک طبقه بلکه صنف ميبيند. در نتيجه تقابل آن با بورژوازي را در قالب اتحاديه صنفي تعريف ميکند. جنبش سنديکاليستي دقيقا اين گرايش را منعکس ميکند. حتي المقدور از سياست دوري ميکند و اگر هم خودش را به سياست بزند براي بستن قرار دارد و شرايط کار بهتر است. معلوم است که بايد براي شرايط کار بهتر جنگيد اما اگر چشم به اين افق بدوزيد سرچشمه را گم کرده ايد. مثل اين است که کسي از بالاي رودخانه مرتب بچه توي آب بيندازد و من و شما پائين رودخانه مشغول نجات غريق باشيم. غريق را بايد نجات داد اما بايد سرچشمه رودخانه رفت و ماشين توليد غريق را متوقف کرد. اين عاقلانه تر و انقلابي تر است.
همين نکته ما را به تفاوت در انتقاد به جامعه سرمايه داري ميکشاند. گفتيم که کمونيسم نقد و نفي وضع موجود است. اما سوال اين است که وضع موجود چيست؟ انتقاد هرکس به سرمايه داري معرف سوسياليسم اوست.
سنتا در جنبش کارگري و آنچه خود را چپ ميخوانده است انتقاد به سرمايه داري نه از سر نفس استثمار انسان و کارمزدي بلکه از سر هرج و مرج در توليد، بحران سرمايه داري، سوء مديريت، امپرياليسم و انحصارات و استعمار، فقر و غيره شروع کرده است. اگر نقد شما به سرمايه داري از هرج و مرج در توليد شروع کند يا روي آن متمرکز باشد به سرمايه داري دولتي ميرسيد، همانطور که سنت روسي و چيني ميرسيدند. اگر نقدتتان روي فقر متمرکز باشد در مقابل سوسيال دمکراسي و هرکس که درجه اي فقر را کاهش دهد سپر خواهيد انداخت. اگر از بحران شروع کنيد باز هم به سرمايه داري دولتي و اقتصاد مختلط يا هدايت شده ميرسيد و در همه اين حالات سرمايه داري را بجاي خود باقي خواهيد گذاشت. همه اين چپ و سنديکاليسم انتقادي به سرمايه داري از زاويه اي درون سيستمي است. تلاشي براي "انساني تر" کردن سرمايه داري است. دستشان درد نکند اما نبايد مزاحم کساني شوند که ميخواهند کلا از شر اين سيستم نجات پيدا کنند. سوسياليسم و کمونيسم نفي وضع موجود است. سوسياليسم تنها در مورد امور مربوط به صنف کارگر نيست. در مورد کل بشر و انسان است. "اساس سوسياليسم انسان است" و "سوسياليسم جنبش باز گردندن اختيار به انسان است"
براي چپ سنتي و جريان عقب مانده سنديکاليستي، بعکس آنچه که ادعا ميکنند، کارگر انسان نيست. درست در راستاي منطق جامعه سرمايه داري و بازار، کارگر صاحب کالا است. کارش را ميفروشد. دکانداري است که اساسا براي فروش بهتر جنسش بايد مبارزه کند و اين منطق را ميفهمد. مبارزه سياسي ربطي به کارگر ندارد، اينکه در مدرسه چه خزعبلاتي بخورد کودکان ميدهند فعلا مهم نيست، اينکه زن تبعه درجه سوم اين جامعه است، اينکه دولت مذهبي است، اينکه جوانان و کودکان هم بلحاظ معنوي و هم فيزيکي تباه ميشوند زياد اهميتي ندارد. دولت دارد سرنگون ميشود کسي به فرداي جمهوري اسلامي اميدي ندارد. اينها دارند کارگر را در سنگر صنفش نگاه ميدارند. سياست و آينده جامعه را به احزاب طبقات ديگر محول ميکنند. راستش در مقابل وضع موجود آلترناتيوي ندارند. فقط دلشان ميخواهد وضع کمي بهتر شود. همين.
جريان تنظيم قطعنامه هاي اول مه و کشمکشهائي که در متن آن شکل گرفت و دو متن نهائي قطعنامه هائي که سرانجام منتشر شدند نشان اين دو پاسخ مختلف و دو پرچم متفاوت در مقابل جنبش کارگري است. متن قطعنامه دوم زير فشار فعالين کمونيست عقب نشيني هائي کرد، مساله زن و مساله کودک به آن اضافه شد، بعدا در نتيجه نقد بعدي بندهائي از آن کلا حذف شد اما روح آن تغييري نکرد. ادعا نامه اين قطعنامه عليه سرمايه داري وارونه است، مستقل از انگيزه نويسندگان آن و به حکم قانون عملکرد سرمايه داري، درون سيستمي است. و راهي که در مقابل طبقه کارگر قرار ميدهد از اوضاع کنوني جامعه عقب است. سياست را از حيطه عمل طبقه کارگر دور ميکند. اسير تحريکات بچگانه و عقب مانده نبايد شد. دو قطعنامه را کنار هم قرار دهيد، نقد ما را بخوانيد و قضاوت کنيد. ما تلاش ميکنيم که طبقه کارگر ايران گرد پرچم کمونيستي خود متحد و متشکل شود.